احوال شخصيه اهل تشيع افغانستان وبازي كثيف سياستمداراني با پوستين خدا بر تن
اسدالله جعفري
من يكي از كساني بودم كه در انتخابات رياست جمهوري افغانستان در خارج از كشور ودر شهر مشهد مقدس ،توسط دوست عزيزم شيخ عبدالله مظفري بعنوان يك تن از افراد كار مند ستاد انتخابات رياست جمهوري افغانستان معرفي شدم و حوزه كاري ما باشگاه گلشهر معين شد ومسئوليت من مسئو ليت صندوق بود.
روز رأي گيري ودر هنگام رأي ريختن در صندوق،صحنه هاي بسيار زيبا وشور انگيزي را ديده ام كه شايد روزي آن صحنه هارا براي مردم خود به ياد گار خواهم نوشت.
در اينجا بمناسبت شرح بر چگونگي تدوين پيش نويس «احوال شخصيه اهل تشيع افغانستان» سه نمونه از آن صحنه ها را مي نويسم:
1 – حدود ساعت ده صبح بود وباشگاه خداداد عزيزي ،در گلشهر مشهد،مملو از مهاجران افغانستاني در حال رأي دادند بود كه ناگهان صدايي در سالن باشگاه پيچيد وچشمان جمعيت داخل سالن را به سمت در ورودي سالن باشگاه چرخاند وصدا همچنان پرطنين مي پيچيد:
صندوق شهيد مزاري كجاست ؟من به شهيد مزاري رأي مي دهم.
اين صداي گرم وپرطنين بود كه گرم وپرطنين در سالن باشگاه خداداد عزيزي مي پيچيد وگوش هاي حاضران رامي نوازيد اما صاحب صدا كه بود ؟
گوينده اين صدا پير مردي نابينايي بود كه عصا زنان از در ورودي باشگاه وارد مي شد، در حالي كه قامتش خميده بود چنان دال وعصايش را محكم بر زمين مي كوبيد وگرم وپرطنين فرياد مي زد:
صندوق شهيد مزاري كجا است كه رَي خوره ده منيشي بينده زوم ؟
او بچكيچو،امي صندوق شهيد مزاري كجايه كه امي ري خوره بينده زوم؟
صداي او همچنان گرم وپرطنين مي پيچيد ،او آهسته گام بر مي داشت وكورمال كورمال پيش مي رفت وفرياد مي زد وجمعيت خاموش ومتحيير نگاه مي كردند .
آقاي نطاقي كه مسئول اولين صندوق نزديك به درورودي بود،به سمت ايشان رفت ودست روي بازويش گذاشت وپرسيد:
چه موگويي بابه؟
واو باز گرم وپرطنين مي گفت :
صندوق شهيد مزاري كجايه ؟مه ري خوره فقط ده صندوق شهيد مزاري مينده زوم؟
نطاقي پرسيد :چه موگي بابه ؟شهيد مزاري شهيد شد.
او جواب داد:
ميده نوم كه شهيد شده ،مه موگوم صندوق شهيد مزاري كجايه كه امي ري خوره ده منيشي بينده زوم؟
نطاقي گفت:بابه ،شهيد مزاري صندوق ندره ،نكونه منظور تو محقق مزاري است.
پير مردجواب داد :
امو كه ازره يه وجاي شهيد مزاري يه ،مه صندوق اموره ميخوام.
نطاقي از بازوي پير مرد گرفت واو را به جايگاه رأي نويسي برد وبرگه رأي گيري به دست ايشان داد واو گفت:
مه نه سواد ده روم نه چشمم مي بيند ،تو جاي ازمه نام شهيد مزاري بنويس وده صندوق ايشان بينداز.
پير مرد هردم نطاقي را به خدا سوسنگ مي داد كه فقط نام شهيد مزاري را بنويسد نه كسي ديگري را .
ووقتي آقاي نطاقي مي گفت شهيد مزاري صندوق ندارد ،محقق ازمزار صندوق دارد،منظور تو از شهيد مزاري محقق است؟
پير مرد گرم وپرطنين جواب مي داد:
امو كه جاي شهيد مزاري است.
2 – جواني حدود سي ساله مي گفت پدرم پير وناتوان است تا بيرون در باشگاه آورده ام ونمي تواند وارد باشگاه شود . من جاي پدرم رأي مي دهم.
آن جوان هرقدر اسرار كرد ،هيچ يك از مسئولان رأي گيري قبول نكردند ودر جواب آن جوان گفتند:
پدرت را داخل سالن بيار ما خودمان ايشان راكمك مي كنيم وشما هم مي توانيد تا جايگاه رأي نوشتن ايشان را همراهي كنيد.
جوان ،مجبور شد كه پدرش را داخل سالن بياورد ودر صندوق سمت راست سالن كه مسئولش كاظم محقي بود ،واز همه جا خلوت تربود؛ ببرد.
وقتي پير مرد به محل جايگاه رأي نويسي رفت كه برگه رأيش را تيك بزند،پسرش به اسرار از پدر مي خواست كه به همان كسي كه من برايت گفتم رأي بده.
پيرمرد وقتي از پشت كيوسك رأي نويسي بيرون آمد وخواست كه به سمت صندوق رأي گيري برود ورأيش را داخل صندوق بريزد،پسرش برگه رأي گيري را از دست پدر ش قابيد وباز كرد ووقتي چشمش به علامت تيك (كه روي نام محقق خورده بود) افتاد ،آهي سردي كشيد وگفت :اي بابه آخر كار خودرا كردي ،من نگفتم كه به كرزي رأي بده وتو باز به همان حرف خود كردي وبه محقق رأي دادي.
پير نگاهي به فرزندش كرد وگفت:
من امروز به آرزوي خود رسيدم .
پسر ،پير مرد اعتراف كرد كه يك هفته است كه از پدرش خواسته است كه فقط به كرزي رأي بدهد نه به محقق وپدرش هرگز قبول نكرده است وامروز من نمي خواستم پدرم را براي رأي گيري بياورم ولي خودش خواست كه مرا ببر ومن به كرزي رأي مي دهم نه به محقق ومن براي همين ايشان را براي رأي گيري آوردم ووقتي وارد باشگاه شديم از پدرم خواستم ،پدر سعي كن اشتباه نكني بجاي كرزي به محقق رأي ندهي.
ولي پدرم علارغم گفته اش در خانه ،گفت من اگر به محقق كه هزاره وشيعه خود ما است رأي ندهم ،مرده نمي توانم وفرداي قيامت نمي توانم به روي علي وحسين نگاه كنم.
3 – من پشت صندوق نشسته بودم كه پير مرد همسايه قديمي ما در منطقه مستضعفين،حسينبخش،آمد تا رأيش را داخل صندوق بريزد.
من سؤال كردم:
بابه علي ،اگرفكر مي كنيد كه اشتباهي تيك زده ايد ،الآن هم دير نشده است ومي توانيد برگه را عوض كنيد وبرگه نو گرفته از نو تيك بزنيد.
اونگاهي به من كرد ودر حالي كه دستش را روي ريشش مي كشيد گفت:
شيخ اسد ،من اين ريش خود را به اميد اين سفيد كردم كه روزي نميرم وبه يك هزاره رأي بدهم .نه شيخ اسد من اشتباه نمي كنم .
او اين سخن را با چشمان اشك آلود گفت ورأيش را با بسم الله ويا علي ،داخل صندوق ريخت.
ازاين صحنه هاي بسيار زيبا ،ديگر دوستان هم ديده بودند كه شايد روزي اين صحنه ها باز نويسي شده براي نسل فرداي هزاره به ياد گار بماند.
اين ياد آوري مقدمه ي بود براي شرح چگو نگي تدوين پيش نويس قانون«احوال شخصيه اهل تشيع افغانستان».
چنان كه خوانندگان عزيز در سطور بالا ملاحظه كردند،مردم هزاره بر اثر ستم حكومت هاي استبدادي وآپارتايت پشتونيزم،بيش از هفتاد سال بود كه از حق تعيين سرنوشت خود محروم بودند واز حق اوليه وانساني خود كه حق رأي دادن ورآي گيرفتن با شد،محروم بودند هزاران هزار مرد وزن هزاره اين آرزوي به حق را به گور بردند.
]