بنام خدا
ازدواج وخانواده در جامعه هزاره هاي مهاجر
بخش نخست
اسدالله جعفريازدواج وخانواده دو ركن اساسي تمدن ،اجتماع ونظام زندگي خانوادگي است.
اگر مي خواهيد يك تمدن،اجتماع وخانواده را خوب بشناسيد ورازتعالي وافول آن را بدانيد ،بايد آئين زندگي وراه ورسم ازدواج را در آن تمدن،اجتماع وخانواده جست وجو كنيد.
اما قبل از پرداختن به اصل بحث كه عبارت باشد از ازدواج وخانواده در جامعه هزاره هاي مهاجر،به سه نكته اشاره مي كنم :
1 خانواده از چه تشكيل مي شود؟
2 – مسائل قبل ازدواج وبعد از ازدواج چيست؟
3 – رابطه ووظايف اعضاءخانواده با يكديگر چيست؟
خانواده از چه تشكيل مي شود؟
پرواضح است كه خانواده در ابتدا از دو جزء كه عبارت از زن ومرد باشند ،تشكيل مي گردد ودر ادامه اعضاي ديگر بنام فرزندان به اين نظام اضافه مي شوند. اين ساده ترين تعريف از اجزاء سازنده وتشكيل دهنده خانواده است.
اما سخن اساسي در اين است كه زن ومرد در ذات خود چيست؟
درست است كه اجزاءصوري خانواده مرد،زن وفرزندان مي باشند ،اما روح حاكم برخانواده وساختار معنوي خانواده چيست؟آيا غايت تشكيل خانواده تابع نياز اجزاءبيروني خانواده است ويا تابع نياز هاي اجزاءدروني وروحي خانواده ؟
پاسخ عام وهمه فهم تعريف خانواده از نظر معنوي اين است كه خانواده متشكل از مرد وزن مي باشند وزن ومرد يك واحد بنام انسان اند وانسان متشكل از دو جزؤ است :
1 – تن
2 – روح
اين دوجزء از اجزاء انسان خارجي با توجه به اقتضاي ذات خود نياز ها وغايتي دارند.
تن انسان از ماده شكل گرفته است. بنا بر اين، نياز تن، نيز مادي وزمان مند مي باشد.
اما روح انسان ريشه در ماوراءطبيعت دارد واز عالم امر وعالم قدس است ونياز هاي اين روح نيز فرازماني وفرامكاني مي باشد ونتيجه اين مي شود كه بايد ابتدا نياز هاي هر يك از اين دو جزء انسان را بشناسيم تا بتوانيم اهداف وغايت آن را بيابيم ودر جهت محقق ساختن آن گام برداريم.
تن انسان يك سري نياز هاي عام دارد كه به هيچ وجهه نمي توان آن را ناديده گرفت وناديده گرفتن آن مساوي با نابودي حيا ت طبيعي انسان است مثل اصل خوردن ،آشاميدن،خواب وپوشش تن در برابر گرما وسرما.
اين ها نياز هاي عام ويا به عبارت بهتر ، نياز قهري و جبري تن است .
اما همين تن، يك سري نياز هاي بالواسطه وتبعي هم دارد كه بيشتر براي تنوع بخشيدن به حيات است نه قوام دهنده حيات .
روح هم دو نوع نياز دارد كه عبارت باشد از: 1 - اصل تكامل خواهي ، 2 - برقراري انس والفت با هم نوع خود.
وقتي زن ومرد با اين ديد وانديشه به خانواده نظر كنند ونيازهاي اساسي وتبعي زندگي مشترك را در يابند وبر اساس آن حيات مألف خويش را عيار سازند،حتما نظرش در نوع انتخاب همسر آينده ايشان رنگ وبوي ديگر مي گيرد واولين پله از پله هاي زندگي را با موفقيت پيموده اند.
بعد از اين مرحله، مي رسيم به اهداف ازدواج واين كه چرا انسان ازدواج مي كند ونيازهاي اصلي وتبعي ازدواج چه است؟
همانطور كه قبلا گفته شد انسان از دو جزء تن وروح تشكيل شده است وهركدام نياز هاي اصلي وتبعي دارد .
بنابر اين ازدواج هم بر اساس رفع دو نياز شكل مي گيرد:
1 – نياز بيولوژيكي وجنسي كه مربوط به بعد تن مي باشد وعبارت است از: 1 - رفع ودفع شهوت 2 - توليد مثل وبقاء نسل انسان ،اين دو نياز در طريق تعالي روح است نه در ضديت با روح.
2 - نياز هاي روحي وتكاملي انسان كه عبارتند ازآرامش روحي،مألوف ومأنس بودن با هم نوع، استقلال روحي ، عشق ورسيدن به خدا وبه عبارت ديگر رسيدن به كمالي كه شايسته انسان است.
قبل از ازدواج چه وظيفه ي داريم؟
حال كه مسئله چنين است مي رسيم به اين اصل كه ما قبل از ازدواج چه وظيفه ي داريم وبه عبارت ديگر ،قبل از ازدواج چه با يد كرد؟
از مسائل مهم قبل از ازدواج همدلي وهم نظري بين زن وشوهر است كه در آموزه هاي دين، تعبير به هم كفو بودن بين زن وشوهر شده است .
اما بطور كلي مي توان مسائل قبل از ازدواج را چنين فهرست كرد:
1 – تفاهم فكري ونظري
2 - اجتناب از ازدواج هاي تحميلي تحت عناون مختلف
3 – تقارن وتباعد سني
4 – تحليل مسائل زندگي
5 – اقتصاد وزخارف زندگي
6 –نژاد ومحيط
تفاهم فكري ونظري
يكي از اصول اساسي كه قبل از ازدواج رعايت شود، تفاهم فكري ونظري، در زندگي است .چرا كه اساس وبنيان زندگي زناشويي، تفاهم فكري ونظري مي باشد نه احساسات زود گذر برخواسته از جاذبه هاي جنسي وزيبايي اندامي؛ البته اين مسئله در جاي خود بر حق ودرست است وبسياري از زندگي ها بر همين اساس آغاز مي شود ومخصوصا افرادي كه هنوز به مرحله تجرد از جهان ماده نرسيده است ،زندگي زناشويي ايشان با همين احساسات شروع مي شود اگر چه همين احساسات در چهره هاي متفاوت بروز وظهور مي كند كه تشخيض احساس برين انساني از احساسات مبتني بر جا ذ به وكشش هاي جنسي وجاذبه هاي زيبا نگري اندامي ، بر بسياري از آدم ها غير قابل تشخيص است وانسان تا به آن مرحله از تجردي نرسد كه بتواند تجرد اعداد را بفهمد، نمي تواند بين احساس هاي برين انساني واحساسات ريشه دار خواهش هاي نفساني و جنسي از نوع حب بقا ء ونياز طبيعي، تميز قايل شود.
تفاهم زن ومرد در حوزه فكر ونظر، مي تواند از راه هاي گوناگون تحقق يابد كه دو مرحله دارد: يك مرحله قبل از ازدواج است ومرحله ديگر آن بعد از ازدواج مي باشد.
آن تفاهمي كه قبل از ازدواج بايد مدنظر گرفته شود تفاهم در اصل زندگي زناشويي است به معناي اين كه زن ومرد، ازدواجش بر اساس شناخت وانتخاب شخصي يكديگر باشد نه بر اساس دستور وسفارش بزرگتر ها و نظر بزرگتر ها با يد طريق رسيد ن به انتخاب بر تر باشد نه اين كه نظر بزرگتر ها خود موضوعيت داشته باشد.
بنا بر اين ،يكي از وظايف قبل ازازدواج، شناخت از هم ديگر وانتخاب آگا هانه شريك آينده است واين آگاهي ممكن است از طريق آشنايي قبلي وهمسايه بودن ويا فاميل بودن زن ومرد با شد واگر هيچ يك از اين ها ميسر نباشد بايد زن ومرد، يك مدتي باحفظ شرع وكرامت انساني در حال رابطه انساني وبين الطرفيني باشند و در دفعات متوالي با هم بنشنند ودر اطراف زندگي آينده با هم گفت وگو كنند وبعد از گفت وگو هاي بسيار وصادقانه مي توانند از همديگر شناخت نسبي پيداكنند وبر اساس آن شناخت، تصميم اتخاذكنند.
دراين مرحله، علاوه بر تفاهم فكري ونظري، تفاهم بينشي وعقيدتي هم با يد موردنظر طرفين باشد وطرفين، مسائل عام شناخت زندگي بينشي وعقيدتي را نيز درمعرض گفت وگو گذارند .
تفاهم بنيشي وعقيد تي را نبايد دست كم گرفت ومخصوصا كه جوامع مختلف وقوميت هاي گونه گون، رسم ورسمات عقيد تي هاي متضاد دارد. بويژه در رابطه با نوع معاشرت خانوادگي اين مسئله بيشتر ظهور مي كند وبطور نمونه: خانواده هاي كه در روابط خانوادگي بي قيد وليبرال منش اند، نمي توانند با خانواده هاي كه در روابط خانوادگي داراي ضوابط شرعي وعنعنات فاميلي اند، ازدواج موفق داشته با شند وبسياري از طلاق ها ، در همين حوزه اتفاق مي افتد.
اجتناب از ازدواج هاي تحميلي تحت عناون مختلف
ازدواج با يد بر اساس شناخت از هم ودلدادگي وهم خواهي باشد نه بر اساس رسم هاي قومي وطايفه اي ويا مبتني بر باور هاي من درآوري ديني ومذهبي .
زندگي زناشويي نوع معامله نيست بلكه نوع پيوند روحي ومدام العمر مي باشد ونه بايد اين پيوند را با تحميل باور هاي قومي وعقايد خود بنياد ديني آغاز كرد.
چنان كه تحميل درهر بخشي از زندگي عاقبت خوشي ندارد. اما در اين بخش اززندگي، تحميل به هر بهانه وبا هر ترفند وباور ديني ورسم ورسوم طايفه اي كه باشد ،آينده ي خوشي ندارد وعواقبش از هم پاشي شيرازه حيات انسان وبه انحراف كشيده شدن نسل انسان است. انساني كه مي تواند در دامن خانواده چنان تربيت گردد كه خليفه ي خدادر زمين شود وتعالي يابد ودر پرتو تعالي حيات معقول وبرين داشته باشد، حيات معقول وبريني كه جهان را به به عنوان يك عينيت از از جلال وجمال خدا شهود كند .
تقارن وتباعد سني
اختلاف سني بين زن ومرد ، از ديگر مسائلي است كه بايد جدي گرفته شود چون انسان در سنين مختلف، نگرش مختلف به مسائل زندگي دارد واگر اختلاف سني بين زن ومرد، بيش از حد باشد؛ دو نوع نگرش بر زندگي زن ومرد ،حاكم خواهد بود واين خود چالش زا است ونتيجه اش فروپاشي زندگي مشترك مي باشد.
ممكن است جوامع مختلف در نوع رابطه خانوادگي راه ورسم هاي متفاوت داشته با شند وبر همان اساس، اختلاف سني در ازدواج نيز متفاوت با شد. آنچه را كه من مي گويم ناظر بر جامعه اسلامي وجوامع شرق است .
از ديگر مسائلي كه بايددر همين حوزه در مد نظر داشت، تناسب جسمي زن ومرد است. زن ومرد از نظر جسمي هم بايد تناسب داشته باشند. زن زيبا براي مرد زشت روي ويا مرد زيبا براي زن زشت روي وزن معلول براي مرد سالم ومرد سالم براي زن معلول مناسب نيست وچندان عاقبت خوشي ندارد وفقط در يك صورت معقول ومحسون است وآن اين كه زن ومرد از نظر كمال خواهي وعقلانيت به هم دل بندند وعاشق عقلاني مبتني بر كمال وحسن سيرت نه گرفتارشيدايي بوالهوسانه وكشش زيبايي صورت وفتنه نفسانيت باشند.
بله در اين صورت آن مرز( تناسب داشتن جسمي وهم كفو بودن ارگانيسمي) بر داشته مي شود والبته اين نوع ازدواج در جهان بسيار نادر اتفاق مي افتد ومعياري براي اجتماع نخواهد بود.
– تحليل مسائل زندگي
قبل از دواج به اين مسئله هم انديشيده شود كه زندگي پيچ وخم هاي بسياري دارد وممكن است در آينده زندگي طبق آن نقشه ي كه امروز در آغاز زندگي پي ريخته مي شود موافق نباشد وهزار علل ناپيدايي در مسير زندگي چهره نمايد .
زن وشوهر بايد نظر همديگر را بداند كه براي پذ يرش چنان پيش آمدي چقدر همفكر وهم نظر اند آيا در چنان هنگامه هم مي توانند همپاي هم حركت كنند يا نه ؟
بنا بر اين ، دوران نامزدي از بهترين دوران به محك كشيدن طرفين است وچه بهتر كه دوران نامزدي نه چنان كوتاه باشد كه نتوان همديگر را درك كرد وخود را براي عياركردن چنان زندگي آماده كرد ونه چنان طولاني باشد كه ملال آور گردد .
اقتصاد وزخارف زندگي
يكي از اركان ركين زندگي، اقتصاد در زندگي است .البته اين اقتصاد درزندگي هم دو دوره دارد:
1 - دوره قبل ازازدواج
2 - دوره بعد ازازدواج .
آنچه كه مربوط به دوره قبل از ازدواج مي شود اين است كه اقتصاد شوهر نبايد معيار انتخاب همسر باشد واگر شوهري فقير بود ولي ازنظر انسانيت وكمالات بشري وتعالي مكتبي مناسب بود، به خاطر فقر اقتصادي ،مرد نامطلوب قلمداد نگردد ويا اگر مردي پول داري به خواستگاري بانويي آمد ،او را به خاطر اقتصادش، چشم بسته بر نگزيند.
از طرف ديگر مرد هم نبايد در انتخاب همسرش اقتصاد زن را معيار قرار دهد ولي نظر زن را دررابطه با زخارف زندگي ونوع طريق معيشت وتنوع ايجاد كردن در زندگي را بداند وزني را انتخاب كند كه نه چنان بي تفاوت به طريق معيشت با شد ونه تمام هم وغمش تنوع بخشي در ظاهر زندگي وزخارف گرايي باشد.
نژاد ومحيط
نژاد ومحيط دو عنصر تشكيل دهنده حيات روحي وفيزيكي زن ومرد در نظام خانواده است .
نژاد ها از نظر استعداد ها ونوع دفع وجذف انديشه ها با هم تفاوت دارند وچه بهتر كه اين مسئله هم در زندگي زنا شويي مدنظر قرار گيرد وبايد از خانواده داراي فضايل عالي انساني وشرافت اكتسابي وداراي نام نيك اجتماعي همسر برگزيد وبه قول معروف گلي كه در شوره زار ويادر باتلاق برويد، گل نيست بلكه علف هرز است.
مخصوصا مادر خوب وبد در تربيت فرزندان نقش محوري دارد و در مسئله ازدواج ،بايد مادر از پدر بيشتر مورد توجه باشد.
محيط هم بر نوع رشد عقلي وجسمي انسان اثر بسزا دارد ممكن است خوش استعداد ترين انسان ها در محيط بسته ودور از تمدن ومدنيت نتواند استعداد هاي خود را خوب باز پروراند .
چنان كه دختر شهري با دختر روستايي از نظر رشد فكري تعليمي بسيار تفاوت دارند يقينا دختري كه در شهر بزرگ مي شود از امكانات بيشتر ي براي باز پروراني استعداد هاي خود بهره دارد واگر او در شهر نتواند خود را به حد كمال ورشد رساند در روستا به طريق اولي نمي تواند خود را به كمال مطلوب رساند.
بعد ازازدواج
خوب بعد از اين كه با همه ي اين ظرافت ها ازدواج كرديم چه كنيم؟وچه گونه باشيم وچه گونه بي انديشيم؟
مسائل بعد از ازدواج مسائلي نيست كه بتوان همه ي آن را بطور قانونمند بيان كرد وتابتواند در همه ي زمان ها ومكان ها صدق كند وكاركرد اجتماعي وراهبردي داشته باشد .براي اين كه هر فرهنگ وهر محيط اقتضا هاي مخصوص به خود را دارد.
اما يك اصل وچند فرع را مي توان به عنوان يك معيار كلي بر شمرد وآن را قاعده كلي ناميد كه بتواند در همه ي زمان ومكان ودوران فرهنگي صدق كند وكاركرد راهبردي داشته باشد:
حكومت عشق در خانواده
حكومت عشق در خانواده از اساسي ترين وپايه ترين عنصر قوام بخشي زندگي زناشو ي بعد از ازدواج است واصولا جهان بر اساس عشق بنا شده است واساس وبنيان جهان بر اساس عشق بنانهاده شده است كه حكيم نظامي چه زيبا سروده است:
جهان عشق است وديگر زرق سازي
همه بازي است الا عشق بازي
فلك جز عشق محرابي ندارد
جهان بي خاك عشق، آبي ندارد
حكيم سناي هم بنيان جهان را بر عشق مي داند:
سراسر جمله پرزعشق است
ولي عشق حقيقي با خدا كو؟
عشق بازيچه وحكايت نيست
درراه عشق شكايت نيست
اي زبده راز آسماني
وي حله عقل پر معاني
بي آتش عشق كي توان يافت
يك قطره زآب زندگاني
مولوي اين پير ساغر بدوش هم بنيان جهان راچيزي جز عشق نمي داند:
عشق بحري آسمان دروي كفي
چون زليخائي اسير يوسفي
دور گردون را زجذب عشق دان
گرنبودي عشق كي گشتي جهان
جسم خاك از عشق برافلاك شد
كوه در رقص آمد وچالاك شد
آتش عشق است كه اندر ني فتاد
جوشش عشق است كه كاندر مي فتاد
من بر آن افراشتم چرخ سني
تاعلو عشق را فهمي كني
گرنبودي بهر ة عشق پاك را
كي وجودي دادمي افلاك را
حافظ هم عشق را اساس وشيرازه هستي مي داند:
رهرو منزل عشقيم وزسرحد عدم
تابه اقليم وجود اين همه راه آمده ايم
مطرب عشق عجب ساز ونواي دارد
نقش هرپرده كه زد راه بجاي دارد
عالم از ناله عشاق مبادا خالي
كه خوش آهنگ فرح بخش نوائي دارد
سعدي نيز عشق را اساس جان وجهان مي داند:
داني چه گفت مرا آن بلبل سحري
گر عشق نيست تورا كچ طبع جانوري
خيام هم از اين راز پرده بر مي دارد:
سردفتر عالم معاني عشق است
سربيت قصيده جواني عشق است
اي آن كه خبر نداري از عالم عشق
اين نكته بدان كه زندگاني عشق است.
شيخ بهايي اين حكيم فقيه نيز جهان را استوار بر عشق مي داند:
عشقست كليد خزائن جود
ساري در همه ذرات وجود
هلالي هم رنگ وبوي جهان را بر گرفته از رنگ وبوي عشق مي داند:
جهان يك قطره از درياي عشق است
فلك يك سبزه از صحراي عشق است
چراغ بي زوال آفرينش
فروغ گوهريكتاي عشق است
اگر روح است اگر عقلست اگر دل
شرارآتش سوداي عشق است
وگر معمور كفر است وگر دين
خراب سيل بي پرواي عشق است
مرحوم حكيم الهي قمشه، عشق را در ذره ذره از اجزاء هستي ساري وجاري مي داند:
جمله ذرات جهان را مي كشد سوداي عشق
پيش خورشيد روان بخش جهان آراي عشق
در همه آفاق وانفس بنگري حسن نگار
وز همه ذرات عالم بشنوي غوغاي عشق
هم كرات بي نهايت غرقه در ياي شوق
هم عقول آواره مجنون وار درصحراي عشق
گوچه قرآن دفتري درعشق وكو چون مصطفي
.